جدول جو
جدول جو

معنی زرد بره - جستجوی لغت در جدول جو

زرد بره
گاو زردرنگ پیشانی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بره بره
تصویر بره بره
خراش دار، شیاردار، چیزی که دارای بریدگی ها یا شیارهای ریز باشد
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی تیر یا شمشیر تیز که زره را بدراند و از آن بگذرد و به بدن برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردچهره
تصویر زردچهره
زردرو، کسی که چهره اش زرد رنگ باشد، کنایه از پژمرده، افسرده
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ زرد رنگی که یهودیان برای امتیاز از مسلمانان و بازشناخته شدن، بر روی شانۀ لباس خود می دوخته اند، جهودانه، برای مثال گردون یهودیانه به کتف کبود خویش / آن زردپاره بین که چه پیدا برافکند (خاقانی - ۱۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَجْ جُ)
خفه کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در زرداب افکندن: زردبه قیل رماه فی الزرداب و قیل دحرجه. (التاج از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زرداب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ / بِ)
آبی که از بعض جراحات چون زردزخم و جز آن تراود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرداب. آب زرد:
اشکی که بباراند از دیده غریبی
آن جز همه زردابه و جز خون جگر نیست.
؟ (از جهانگشای جوینی).
رجوع به ترکیب آب زرد، در ذیل کلمه زرد شود، زردچوبه. سپرک. زریر. (مقدمه الادب زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ بَ)
عمل خفه کردن. (ناظم الاطباء). قال ابوبکر و یقال: زردمه و زردبه، اذا عصر حلقه. قال: و کان ابوحاتم یقول: الزردمه بالفارسیه ’الدمه’،ای اخذ بنفسه و حکی عنه فی موضع الاخرانه. قال: اصله ’زیردمه’، ای تحت النفس. (المعرب جوالیقی ص 173)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
برگ زرد. برگ خزان زده:
پراندیشه شد جان کسری ز مرگ
شدش لعل رخسار، چون زرد برگ.
فردوسی.
رجوع به زرد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ پا رَ / رِ)
پاره ای به رنگ زرد. قطعه ای از پارچه به رنگ زرد، در بیت زیر از خاقانی کنایه از وصلۀ زردرنگی بود که یهودان را مجبور می کردند بر لباس خود بدوزند تا با غیر یهودان متمایز باشند و این رفتار خشونت آمیز و زشت درغالب کشورها به انحای مختلف معمول بود:
گردون یهودیانه به کتف کبود خویش
آن زردپاره بین که چه پیدا برافکند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 133)
لغت نامه دهخدا
(زَ چِ رَ / رِ)
آنکه صورتش زردرنگ و پژمرده باشد، پژمرده. افسرده. (فرهنگ فارسی معین) ، مایل به زردی ، پسر و یا دختر صاف روی خوشنما و خوشگل، زن پیر ریشدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ رِ)
دهی از دهستان موگوئی است که در بخش آخورۀ شهرستان فریدون واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بُرْ رَ / رِ بُرْ رَ/ رِ)
دارای شیارهای موازی. ناصاف و ناهموار. شکاف دار. (فرهنگ لغات عامیانه).
- بره بره شدن، دارای شیارهای موازی گشتن چنانکه در جاده های خاکی، ابر و شیر و امثال آن. به قطعاتی از هم جدا شدن. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زره بر
تصویر زره بر
تیر یا شمشیر تیز که زره را بدراند و ببدن برسد
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از گیاهانی که برگشان مدور یا نزدیک بدایره است مانند خطمی پنیرک و جز آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد برنج
تصویر زرد برنج
شله زرد
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای بید که در نقاط خشک و استپی دیده میشود نمونه هایی در فارس بین شیراز و فیروز آباد دیده شده است. در کوههای تفرش نیز اقسام آن فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه زردی که یهودیان در قدیم برای امتیاز از مسلمانان بر جامه خود میدوختند پاره زرده:) گردون یهودیا نه بکتف کبود خویش آن زرده پاره بین که چه عمدا برافکند (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد چهر
تصویر زرد چهر
آنکه صورتش زرد رنگ و پژمرده باشد، پژمرده افسرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد چهره
تصویر زرد چهره
آنکه صورتش زرد رنگ و پژمرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد رخ
تصویر زرد رخ
آنکه صورتش زرد رنگ و پریده باشد، شرمنده منفعل، ترسیده
فرهنگ لغت هوشیار
((~. ~رَ یا رِ))
پارچه ای زردرنگ که یهودیان در قدیم برای بازشناختن از مسلمانان به جامه خود می دوختند
فرهنگ فارسی معین
شیری که دیر به کره تبدیل شود
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین نقطه ای که آب جوی وارد زمین کشاورزی شود، مکانی که در انتهای بره قرار دارد و گوسفندان دوشیده شده به
فرهنگ گویش مازندرانی
سود بهره
فرهنگ گویش مازندرانی
دامی به رنگ سرخ با پیشانی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی به که به زردی گراییده است
فرهنگ گویش مازندرانی
خیر و بهره
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب و تاب دادن در بیان موضوعی
فرهنگ گویش مازندرانی